ای امیدبخش دلها...

«به نام تنها امید بخش دل ها»

بارالها!امید دارم به فضلت وعشق می ورزم به عطوفتت وچشم دارم به باران بی منتهای رحمتت.

پروردگارا،چشمانم به آسمان صاف رحمتت خیره گشته،می نالم باصدای درگلوخفته و وجودی خسته وپیکری حزین وغمگین.

الهی!ازاین خوف دارم که نکندمرا،در راهی پراشتباه ودنیایی پرزرق وبرق وبی ارزش تنها وبی منجی بگذاری.دستم بگیروبه فریادم برس،زیراجزتودستگیری نیست.

ای بنده نواز،ای معبود،شکوفه های آرزو رابه امیدت آ بیاری میکنم.

سخنانم رابشنو وامیدم رانا امیدمساز.

بارالها به این بنده ی شرمساربنگرکه چگونه ازقصورات خودبه تنگنا آمده ودل به دریا زده وآمده تاشاید،درپیشگاه عظمتت از دراحسان ونیکی ازخطاهایش بگذری.

ای کریم و ای رحیم وای معشوق می ستایمت چراکه ستایش تنهاسزاوار توست،تنهاتویی که درذات وصفت بی مانندی وآفریننده ی قادروتوانایی.

ای که هستیم دردستان پرقدرت توست.

من که بنده ای خطاکاروتوبه شکن وگنهکارم باروسیاهی به سوی تودست التماس گشوده ام که ازتقصیراتم بگذری.

پروردگارا اگر عذابم کنی برمن ستم نکرده ای واگرمراببخشی وتوبه ام راپذیراباشی درسرزمین وسعت رحمتت،چونان نهالی پژمرده و گلی خشگیده،ازباران عطوفتت سیرابم نموده ای.

ای مونس شب های تارم،درفضل ورحمتت رابه سوی من بگشای اگرسزاوارمجازاتم مرادرپیشگاه خودبه عقوبتم گرفتارکن نه درنظرگه خلقتت.

الهی!دردل،عشق تودارم وبه آن می نازم واین عشق چون نوش شیرین وگواراست.




شاعر : سهراب سپهری

سهراب  سپهری واقعا  ساده بود؛ به اندازه­ شعرهايش ، به اندازه­ تركيب­های رنگ و خط در تابلوهايش. گاه خيال می­كردم كودك چهل و چند ساله­ ايست كه می­خواهد هستی را تجربه كند. نمی­دانم، شايد در پی آن نبود كه "راز" گل سرخ را شناسايی كند، بلكه میخواست در افسون گل سرخ شناور باشد. با دل آسودگی و صفای كودكانه­ ای میخواست "حقيقت" را دريابد. آن هم نه آن حقيقتی را كه همه­ ما به نوعی می­كوشيم تا آن را دريابيم؛ ساده ترين حقايق راکار ما نیست شناسایی “راز” گل سرخ ،

کار ما شاید این است

که در “افسون” گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم.
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای “هستی”.
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.

کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.

هفت نصیحت از مولانا

گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )

اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند

این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند

اینجا گدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند

شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند

“صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین”
عیسای خانواده دمش فرق می کند

از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند

تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند

با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق می کند

من از حسینُ منی پیغمبر خدا
فهمیده ام حسین همش فرق می کند

                                         
شاعر: علی زمانیان

فرجام قاتلان امام حسین (ع)




1 شمر بن ذی‌الجوشن نقش‌آفرین اصلی جنایات کربلا، صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین(ع) و یارانش دستگیری توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ
2 محمد بن اشعث بن قیس نقش‌آفرین و فراهم کننده حوادث روز عاشورا، فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند روز عاشورا در پی نفرین امام حسین(ع) عقرب سیاهی او را نیش زد و با خواری تمام مُرد
3 عبیدالله بن زیاد در حادثه کربلا، همه جنایت‌ها به دستور مستقیم عبیدالله تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین(ع) بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد
4 یزید بن معاویه چوب زدن بر دندان‌های مبارک امام حسین(ع) هنگام رقص و مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد و صورتش همچون قیر، سیاه شد
5 سنان بن انس نقش مؤثری در کشتن  اباعبدالله الحسین(ع) داشت زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت
6 عمر بن سعد مجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و سرش از تن جدا شد
7 حرملة بن کاهل پرتاب تیر بر گلوی علی‌اصغر(ع) مختار ثقفی دستور داد تا بدنش را تیرباران کنند
8 حصین بن نُمیر فرمانده تیراندازان لشکر عمر بن سعد و تیراندازی به امام حسین(ع) ابراهیم بن اشتر جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه فرستاد، سر او در مکه و مدینه آویزان ماند تا درس عبرتی برای دیگران باشد
9 مالک بن نُسیر کِندی فرود آوردن ضربه بر فرق مبارک سیدالشهدا(ع) قطع دستانش توسط همسرش و تا آخر عمر فقیر ماند
10 زرعه دامی از قاتلان امام(ع) هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه می‌زد و می‌گفت به من آب دهید
11 عبدالله بن حَوزه تیراندازی به سوی لشکر اباعبدالله(ع) قطع پای راست او توسط مسلم بن عوسجه. اسب با حرکت تند سر او را به هر سنگ و کلوخی کوبید تا به دوزخ رفت  
12 شبث بن ربعی با شمشیر به صورت مبارک امام حسین(ع) زد ابراهیم بن مالک اشتر آنقدر ران‌هایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا کرد و جسدش را سوزاند
13 ابحر بن کعب برداشتن مقنعه حضرت زینب(س) و کشیدن گوشواره از گوش ایشان ابراهیم بن مالک اشتر، دست و پاهایش را قطع کرد، چشم‌هایش را از حدقه درآورد
14 شرحبیل از پشت بر صورت امام حسین(ع) زد مختار او را با آتش سوزاند
15 عمرو بن حجاج در روز عاشورا آب را بر روی اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش بست، امام(ع) را خارج شده از دین نامید و از جمله حاملان سرهای شهداء به کوفه بود به نفرین امام حسین(ع) گرفتار و از شدت تشنگی در بیابان هلاک شد
16 احبش بن مرثد(اخنس) با اسب بر بدن مبارک امام حسین(ع) تاخت و عمامه حضرت را به غارت برد پس از واقعه عاشورا وقتی در صحنه جنگ ایستاده بود، تیری از کمان، رها و به قلبش اصابت کرد و مرد
17 عبدالله بن ابی حُصین آب را بر سیدالشهداء(ع) بست و با بی‌شرمی به امام گفت: ای حسین! به خدا سوگند، جرعه‌ای از آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری به نفرین امام حسین(ع) مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب می‌نوشید تشنگی‌اش برطرف نمی‌شد تا اینکه هلاک شد
18 بَجدل بن سُلیم انگشت مبارک امام(ع) را برای در آوردن انگشتر برید مختار او را دستگیر، دست و پاهایش را برید آنقدر در خون غلتید تا هلاک شد
19 اسحاق بن حَیوه حضرمی داوطلبانه بر پیکر امام حسین(ع) تاخت و پیراهن حضرت را به غارت برد با پوشیدن پیراهن اباعبدالله(ع) به مرض پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت، توسط مختار دستگیر شد و دستور داد بر بدنش تاختند تا به هلاکت رسید

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...


پیش از اینها فکر می کردم خدا ...

 

پیش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او 

اطلس پیراهن او آسمان

نقش  روی دامن او  کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش 

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

پیش از اینها فکر می کردم خدا

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود

از خدا  در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود  می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند


کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی  لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب  دیو و غول  بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین  حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود  پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام  او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در باره ی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه  مثل باران  راز گفت

با دو قطره صد هزاران  راز گفت

می توان  با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...

 

قیصر امین پور

خاطرات كودكی ...

خاطرات كودكی

خاطرات كودكی زيباترند

يادگاران كهن مانا ترند 

 درس‌هاي سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

 درس پند آموز روباه وکلاغ

روبه مكارو دزد دشت وباغ

 روز مهماني كوكب خانم است

سفره پر از بوي نان گندم است

 كاكلي گنجشككي با هوش بود

فيل ناداني برايش موش بود

 با وجود سوز وسرماي شديد

ريز علي پيراهن از تن ميدريد

 تا درون نيمكت جا ميشديم

ما پرازتصميم كبري ميشديم

 پاك كن هايي زپاكي داشتيم

يك تراش سرخ لاكي داشتيم

 كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هايش درد داشت

گرمي دستان ما از آه بود

برگ دفترها به رنگ كاه بود

 مانده در گوشم صدايي چون تگرگ

خش خش جاروي با پا روي برگ

همكلاسي‌هاي من يادم كنيد

بازهم در كوچه فريادم كنيد

 همكلاسي‌هاي درد و رنج و كار

بچه‌هاي جامه‌هاي وصله‌دار

بچه‌هاي دكه خوراك سرد

كودكان كوچه اما مرد مرد

كاش هرگز زنگ تفريحي نبود

جمع بودن بود و تفريقي نبود

كاش مي‌شد باز كوچك مي‌شديم

لا اقل يك روز كودك مي‌شديم

 ياد آن آموزگار ساده پوش

ياد آن گچ‌ها كه بودش روي دوش

اي معلم ياد و هم نامت بخير

ياد درس آب و بابايت بخير

 اي دبستاني‌ترين احساس من

بازگرد اين مشق‌ها را خط بزن

عجب صبری .....

خدا گر پرده بردارد...

خدا گر پرده بردارد       ز روی کار آدم ها

 چه شادی ها خورد بر هم    چه بازی ها شود رسوا

 یکی خندد ز آبادی         یکی گرید ز بر بادی

 یکی از جان کند شادی       یکی از دل کند غوغا

چه کاذب ها شود صادق     چه صادق ها شود کاذب

 چه عابدها شود فاسق      چه فاسق ها شود پیدا

 چه زشتی ها شود رنگین    چه تلخی ها شود شیرین

 چه بالاها رود پایین      چه اسفلها شود علیا

 عجب صبری خدا دارد       که پرده بر نمیدارد

وگرنه بر زمین افتد     ز جیب محتسب مینا

 


 

برگ های پاییزی...


پاییز یعنی آموختن عشق از برگ که زرد می شود،خشک می شود

بانهایت وابستگی اش با درخت وداع می کند اما باز به پای همان درخت می افتد.

پاییزتان زیباتر از گذشته!مهرتان افزون!مهرگانتان خجسته باد!


«ألا بذكر الله تطمئن القلوب»


🌠تاثیرات ذکر کلمه الله🌠
یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند.
این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن می‌خوانند و یا کلمه "الله" را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می‌دهد.
وی در ادامه افزود: بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق می‌کردم از بیماری‌های مختلف روحی و روانی رنج می‌بردند. من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم، زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود.
این پژوهشگر هلندی همچنین گفت: از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع می‌شود، از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس می‌شود، به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی می‌دهد. حرف لام که حرف دوم «الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان می‌شود. تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله» تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است. اما حرف هاء حرکتی به ریه می‌دهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب می‌شود.
به راستی که قرآن کریم در آیه‌ای کریمه می‌فرماید: «الذين آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر الله تطمئن القلوب».

🎆 میلاد نور مبارک. 🎆



چشمه های خروشان تو رامی شناسند

موج های پریشان تو را می شناسند

پرسش تشنگی راتو آبی جوابی

ریگ های بیابان تو را می شناسند

نام تو رخصت رویش است وطراوت

زین سبب برگ وباران تورا می شناسند

هم تو گل های این باغ را می شناسی

هم تمام شهیدان  تو را می شناسند

از نشابور باموجی از "لا" گذشتی

ای که امواج طوفان تو را می شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست

ای که ایات قرآن تورا می شناسند

اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان تو را می شناسند

کاش من هم عبور تو رادیده بودم

کوچه های خراسان تو را میشناسند

زنده یاد قیصر امین پور

ماه مبارک رمضان





حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن ، ماه عبادتهای عاشقانه ، نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را به شما تبریک عرض میکنم ...

التماس دعا


جمله ی برگزیده

فکر نو بسیار ظریف وحساس است

با  یک ریشخند  کوچک  می میرد

وکنایه ای کوچک آن را

به سختی مجروح می کند.

(هربرت اسپنسر)

حکایت...








روز ۲۵ اردیبهشت ماه به نام روز بزرگداشت فردوسی

ادامه نوشته

گاهی......

دانای عشق روزت مبارک...

❤ مادرم دوست دارم ❤








ولادت با سعادت حضرت فاطمه (س)


ولادت با سعادت حضرت فاطمه (س) مهربان ترین مادر دنیا را به

همه ی شما عزیزان تبریک می گویم.

بزرگداشت عطار...



تسلیت شهادت حضرت فاطمه (س) ...


منم زینب که بی دلدار مانده ست
به قلبم خون به چشمم خار مانده ست

نگاهم خیره می ماند همیشه
به آن خونی که بر دیوار مانده ست . . .

خزان زود هنگام و كبود شدنبوستان پيامبر،تسليت باد.

 

نوروز باستانی ...

نوروز باستانی ایران فرا رسید
ابر بهار پرچم ایثار بر کشید
بارید گه به تندی و گاهی به اعتدال
بر کوه و دشت ، چون که خور آمد بیارمید
صحرا و باغ پوشش رنگین به بر نمود
تا فرّ ِ فرودین سپسِ دی به بر رسید
سر سبزی از در آمد و آویخت بر درخت
زیبنده حلّه ای که ز نوروز مَهْ خرید
باد بهاری از سوی «خوارزم» شد وزان
و ز بوی مهر، خطّه «ری» را بیاکَنید
جشنی گرفت گلبن و رقصی نمود بید
آنگه که از شکوفه، دل باغ بشکُفید
ابر بهار بر سر کهسار خیمه زد
وز خرگهش به کوه گهر ها پراکَنید
آذینه بند کرد «بخارا» ز چار سوی
تا بانگ پا، ز قاصد نوروز بشنوید
زرّین ز یاسِ زرد نگر ساحتِ چَمَن
کاندر کنار سنبُلِ نوخیز، بر دمید
از «بامیان» و «بلخ» به شاباشِ فرودین
گوش بهار نغمه ی شور و نوا شنید
سَنج از «هرات» بانگ برآورد و بوق و کوس
کآمد عروس گلرخِ نوروز، برجهید
زیبا تَذَرْو۱ بر سرِ بادام بُن نشست
وز بانگ دلنواز به دل شادی آفرید
اکنون گلِ همیشه بهار است خنده روی
کاین نام را کدام گل آرا به من نهید؟
بانگ چکاوک از زبر سرو مژده داد
کامد به دست ، باغ «سمرقند» را کلید
سارنگ چون ز باره ی «دربند» پرگشود
یک سر به سوی گلشن شیراز پَرکشید
آهو به نغز گونه خُرامی به مرغزار
با بچگان چو میش به امن و امان چرید
از «ایروان» و «گنجه» بر آمد نوای عیش
تا شد ز دور، موکبِ نوروز مَهْ پدید
ایرانیان کُرد به «ترکیه» و «عراق»
سر گرم جشن و جمله خوش از دید و بازدید
از «تیسفون» ز درگهِ نوشیروان به گوش
آمد نوای «باربَدی» زآن چه می سَزید
رختِ نشاط بر تن «تاجیک» جلوه کرد
چون باغ و راغ، فرشِ سَمَن خیز گسترید
شد شاد باغبانِ « قراباغ» چون که دید
خوش رُسته اند سوسن و سوری و شنبلید
نوروز چون صلای طَرَب داد، از سُرور
در «شیروان» ز نغمه دلِ مرد و زن تپید
جوقی ز مرغکان مهاجر ز «اورگنج»
از عشق «زنده رود» سوی اصفهان پرید
«کارون» از آبهای «میانرود» مژده یافت
کز شوقِ عید اشک ز رُخسار ما سُرید
دلشاد گشت مادر میهن از آن پیام
کامد ز سوی مردم «بحرین» با نُوید
نوروز ، جشن ملّی ایران ز دیر باز
اقوام را به دامن تحبیب پرورید
شادا و خرّما دل این ملّت هژیر
کاین جشنِ ویژه را به این روز برگزید
باید به زر نوشت چنین نغز چامه را
کز خامه ی ادیب بر اوراق زر چکید

تبریک سال نو ...



               

یارب ...

یارب دل پاک و جان آگاهم ده
 

   آه شب و گریه ی سحرگاهم ده

    در راه خود اول ز خودم بیخودکن

     بیخودچوشدم زخودبه خودراهم ده
(خواجه عبدالله انصاری)

ندیدم خوش تر از شعر تو حافظ ...

نامت همیشه جاودان ...

کوروش کبیر


سروده ای از مولانا ...

برای دیدن متن نی نامه ، بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید.


ادامه نوشته

زیبایی های ادبی ...

                                آشنایی با چند صنعت جالب شعری           

۱. سیاقت الاعداد

در لغت به معنی برشمردن و به ترتیب آوردن اعداد اما در علم بدیع چند چیز را دنبال یک دیگر بر یک سیاق بشمرند و سپس در باره ی هر یک جداگانه یا درباره ی مجموع آنها وصف یا حکمی بیاورند .
این گونه سخن وقتی آرایه به شمار می آید که با محسنات لفظی یا معنوی دیگر همراه باشد .

مثال:

 سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

                                                                             بادت اندر هردو گیتی برقرار و بردوام


ای به شش روز از دو حرف این هفت ایوان ساخته

                                                                            زیر طاق هفت ایوان چار ارکان ساخته

  ۲ . صنعت مجرد (شعر بی نقطه) :

در لغت به معنی برهنه کردن می باشد و در اصطلاح شعری را گویند که از حروف نقطه دار استفاده نشده باشد و این را معطل نیز خوانند .

مثال :

هم او و هم دل او دار عدل را معمار                                     هم او و هم در او درد ملک را مرهم  

  ۳. صنعت منقوطه :

این صنعت عکس مجرد است و آن چنان است که شاعر بیتی آورد یا بیشتر که تمام حروف آن نقطه دار باشد .

مثال:

ز نغزی، زیب تختی ، زین جیشی                          نزیبد جز به بختت زینت تخت

۴. تدویر و مدور :

درلغت به معنی گردکردن است و در اصطلاح آن است که شاعر بیتی بگوید که چون در دایره نویسند از هر طرف بتوان آن را خواند .

مثال:

ای بی وفا! رحمی بکن ، بهر خدا ، بر عاشقان !


نگارینا ! بدین زردی چرا کردی ، رخان من

۵.تربیع و مربع :

در لغت به معنی چهارسو کردن است . و در اصطلاح آن است که شاعر چهار بیت یا چهار مصراع بگوید که به طول و عرض بتوان خواند و در صورت و معنی هیچ تفاوتی پدید نیاید .

مثال :

شاهنامه

«برای دانلود داستان رزم رستم و اسفندیار بر روی عکس کلیک کنید»

شاهنامه

«برای دانلود داستان رزم رستم و سهراب بر روی عکس کلیک کنید»